سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ستاره سوسوزن من کجائی

  
کاشکی....
                                                                                                                                     
تنها چیزی که به آتیش میکشم خاطره های خوبته


آخه تو یه روزی زندگیم بودی

عزیزم دوست دارم حتی اگه تو قلب تو

دیگه جایی واسه من نباشه

آخه من هنوز همونم که بهت گفته بودم

نازینم هر چه هستی باش اما باش

کاشکی چشمات واسه یک روزم شده هوای چشمامو میکرد

کاشکی از لحن قشنگ اون صدات

نمیخوندم که همه اون عاشقونه گفتنات

فقط و فقط به خاطر منه

آخ چه قد دلم میخواست که عشقتو

واسه یک لحظه شده از توی چشمات بخونم

اما تو مخمل ناز اون چشات

همه چی پیدا میشه جز عشق من

دیگه هیچوقت نمیخوام بهم بگی

نفسات هنوز به خاطر منه

نفسم دروغ نگو من نفساتو میشناسم

توی حرم نفسات

هر دلیلی میتونم پیدا کنم به جز خودم

نازنینم میدونم دلت یه جای دیگه گیره ولی راستشو بخوای

هیچکی جز من تورو اندازه جونش نمیخواد

میدونم میدونی که تمام زندگیم شدی

اما این یادت نره زندگیمو وقتی میخوام

که منو بازی نده

اگه بازی بخورم

تورو با زندگیمو یه جا به آتیش میکشم

نه بابا نترس عزیزم برو کارتو بکن

اگه بازی بخورم

تنها چیزی که به آتیش میکشم خاطره های خوبته

آخه تو یه روزی زندگیم بودی

عزیزم دوست دارم حتی اگه تو قلب تو

دیگه جایی واسه من نباشه

آخه من هنوز همونم که بهت گفته بودم

نازینم هر چه هستی باش اما باش

کاشکی

 blue glitter rose flower

 خدانگهدار ... خدانگهدار ...

 خدانگهدار

 

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ... تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ... و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ... و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره ... و حتی باور نکردم این بریدن را ... کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ... کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی ... و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه هایی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !
خدانگهدار ... خدانگهدار ...

 

 کاش هیچوقت نمی فهمیدی  که چه قد عاشقتم

blue glitter rose flower


نوشته شده در جمعه 87/2/20ساعت 2:47 عصر توسط علی رضا| نظر

دوستت دارم را با کدامین واژه بیان کنم...

 



چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
 

در یک روز بهاری در کنار آبشاری زیبا معشوق از او می پرسه
که چی شد که به سوی من آمدی و عاشقم شدی و چنین
 

 من رو شیفته   ودلبسته ی خودت کردی .......... ؟؟؟
 حال به حرف دل این عاشق گوش می دهیم که به عشقش
چنین جواب داد .....
 واژه ها برای بیان احساس
همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان
وقتی نگاه خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟
در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم
با سناریویی که از خدای مهربون تنظیم شده بازی میکردم
و تو هنرپیشه مهمان قلبم شدی
تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و دوستت داشتم با آنچه که بودی
تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش مجنون...
ولی اینبار لیلی و شیرینی نبودند، چون تو خدا بودی و نه لیلی و نه شیرین.
در ابتدا فقط بازی میکردم بازیی با فکر و با احساس
زیرا از اول به من یاد داده شده بود
که فقط در صحنه زندگی باید برای عشق زندگی کرد
لحظه ایی به خود آمدم و دیدم
این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته
و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی مرگ
زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان
و جای خالی تو که همیشه در انتظارت بودم
تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه ی دنیای من را روشن کرد
هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم
و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم
تو خود مولد آن نور بودی و منِ عاشق ، دنبال مولّد آن می گشتم
تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم
چون کبوتری سرگشته و بی آشیان
هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم
و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشتگی ها بودی
من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم
و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن
تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی
و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی
حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است
و لحظه لحظه تشنه ، تشنه محبت تو، ای معبودم
چون شدی افسونگر شبهای من
 چه زیبا این عاشق راز عشقش را با معشوقش در میان گذاشت
می خوام بگم یکی از راز های موفقت در عشق همین صداقت
هستش که آرزو می کنم همه عاشقان این سرزمین تنهایی ها
این نعمت را در وجودشون داشته باشن0
و در آخر می خوام بگم ما همه بازیگران نقش اول این روزگار
هستیم و نویسنده ی آن خدای مهربون و پیوند دهنده ی قلبهاست
بنابراین ما هیچ وقت در راه زندگی و عشق ، در روزهای شاد و یا
در روز های ناراحتی نباید او را فراموش کنیم و هیچ وقت نباید
نا شکری کنیم ؛ چون اون بزرگ مهربون خوبی و سعادت همه ی
ما انسان ها و بازیگرانش را می خواهد

 

 blue glitter rose flower


نوشته شده در جمعه 87/2/20ساعت 12:0 عصر توسط علی رضا| نظر

عشق دروغی بیش نیست ......

 

می گفت عاشقم، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسیدم از عشق چه می دانی؟ برایم از عشق بگو....
گفت: عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!
گفت: عشق آسودگیست، خیال است... خیالی خوش...
گفت: ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت: خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشقهای زود....

 

 

 blue glitter rose flower

 

                                                                           ای عشق من

دیـدی منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو

دوستت

دارم

بازم هنوز

 

 

عشق وپریشانی...

 

در این ظلمت شب اندوهگین تلخ تنهائی 

 چه می پیچم بخود 

چون  پیچکی بر شاخهء هستی  

 چه میسوزم

به سان هیزمی در آتش عشقی توان فرسا

ز درد جانفزای  قلب محنت بار!

 و می پرسم ز تنها شاهدم

در این شب غمگین تنهایی

خداوندی که بیدار است    

و می بیند   سرشگم  را:

چرا آخر نمی میرد دلم 

در بی کسی های شب اندوه؟!

و آخر از چه رو این   

عاشق  سرگشتهء  غمگین

نمی یابد  بدل   ا مید   وصلی را؟؟؟!!!  

بامید   خداوندی   که هرگز  قلب  انسان را  

ز خود نومید و ا ز درگاه خود رانده  نمی سازد

چرا  همچون  پرنده  بر   سر بام   دل انسان

به شور  و رغبت  و شوقی  فزون بنشست

؛ امیدی سرخ؛  

به نام عشق ...

 و ناگه   پرکشید   و   رفت ...

؛( بدون آنکه خود خواهد  پریدن را )؛!

کسی   او   را   پراند  ...........

و دست او همواره پنهان است

چه  نامم  این   پریدن  را؟!

بگویم دست تقدیر است؟

 ولی هرگر نمیدانی !!!

ز چشم آدمی پنهان فقط این نیست!

گهی دیدن  ، شنیدن، باز پرسیدن

و  تنها  ؛ هیس؛ !!!     ساکت باش

خدا  اینگون میخواهد!!!

 ولی در باور من نیست!!!

 چنین در باور من نیست!!! 

به من تنها  بگو : یــارب

اگر نتوان توکل بر تو هم   کردن

چه سان باید در این ظالم سرای

دوُن نامردی... به اسم زندگانی

؛ زنده بودن ؛ را ... توان بخشید؟!

و بر نومیدی دل چیرگی چّون داشت؟!

اگر دل از تو هم نومید باید کرد؟!

که این  دیگر ... توانم نیست!!

بگو  یــارب  چه  معنایی   است؟

تضــاد اینهمه  اندیــشه و اعــمال؟!

کدامین باور ی اینگونه پا برجاست؟!

که با یک باور دیگر ...

به ویــرانی نیــانجــامــد؟!

و دیگر بار،به  ســرگردانی آدم نیــانجــامـد؟!

که حیران مانده در هر باوری ...     

 پر شک و  پر  تردید !!!!

 کدامین راه ...  کدا مین فکر ...

 

بازهم عشق و پریشانی ....

     پر شک و  پر  تردید !!!!

 کدامین راه ...  کدا مین فکر ...   

کدامین عشق...کدامین غم

به راه رستگاری ره برد آخر؟؟!!!

چرا اکنون

مرا اینسان پریشان می نهی بر جای؟!!!

ز حیرت لحظه لحظه باز می پرسم

ز خود این پرسش دیرینه را هر دم

کد امین راه....کدامین راه.... را باید

به راه زندگی پیمود؟!

همان راه درستی را ... 

 که گر   پیمودنی باشد

سرانجامش به ناکامی نباشد باز!!!

وگر این گفته ها را ناشنیده

بایدم پنداشت

چرا گفتی؟! ...چرا گفتی؟!

...که سرگردان بمانم در ره رفتن

ببینم صد تمسخر راکه میگویند:

چرا ساده لوح و خوش باوری... اینسان؟!

و آنهم در چنین دنیای تزویری!!!

ز این خوش باوریهایت حذر کن

تا که نشکستی

بدســت مــردم دنـــیا!!! 

"خـــداونـــدا "

"خـــداونـــدا "

و گــر باید چو  آویـــزه  .. 

به گوش خود نگه  دارم

...تمام گفته هایت را

چرا پایان آن اینگونه غمبار است؟!

که اعمالش مرا در نزد  دنیای دروغ و ظلم

به مجنونی کند شهره؟!

چرا یارب نمی یابم ، رهی تا بازبگشاید

ره  بر تو رسیدن را؟!

بدون آنکه در دیوانگی شهره شوم آخر!!!  

چــــرا یـــارب

 چرا   یــارب  هر آنکس راه تو پیمود

به نزد  دیگران  هرگز نشد   باور؟!

چرا  یارب  دروغ و  نا درستی ها

به  چــشم  و قــلب   انــسانها

 خــوش آیــند اســـت؟!!!

"چو میگوئی دروغی"...باورت دارند!!!!

چو میگوئی حقیقت را ....  ترا دیوانه پندارند!!!

و با یک سادهء ..جا مانده از دنیا

که   از  رنگ فریب   مردم دنیا

نمیداند کلامی را ...!

نمی بیند به دنیا  دام و صیادی !!

"اسیر خوش خیالی های رویائیست!!!

ترا هر دم به رنجی ...سخت آزردند

و یا با دیدهء تردید ...ترا زیر نظر دارند

که او دیگر چگونه آدمی در بین انسانهاست

چو ؛ او؛ دیگر میان مردمان کمیاب و نا پیداست!!!

و شاید زیر این چهره ...فریبی تلخ پنهان است!!!

عجب دنیای غمناکی...عجب دنیای غمناکی!!!

عجب در اینهمه پندار بی سامان ...

میان مردمی دور از تو ای یارب......

مرا خود رهنمایی کن !!!

که بس آ زرده از این مردمان هستم

و بس دلتنگ!!

و بس بی همزبان... تنها!!

و بس بی همزبان... تنها!!

 عشق دروغی بیش نیست....

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 2:17 عصر توسط علی رضا| نظر

 در هر باد طنین صدای تو بود
بر هر خاک رد پای تو فرو رفته بود
و در هر آب انعکاس سیمایت
در هر آتش گرمی دستانت
آنگاه که من
کوچه به کوچه
خانه به خانه
نشان تو می خواستم

 

خدایا ...

 

خدایا دلی ده که جای تو باشد 

                              لسانی که در وی ثنای تو باشد

 الهی عطا کن بفکرم  تو  نوری     

                           که محصول فکرم دعای تو باشد

الهی عطا کن مرا گوش و قلبی     

                         که آن گوش پراز صدای تو باشد

الهی چنان کن که این عبدمسکین        

                  برای  تو خواهد برای  تو  باشد.....

 

پروردگار ا ... 

 

من همان پریشان حال همیشگی امبا چشمانی پر از اشک

با قلبی آکنده از درد با دستی کههمیشه به سوی درگاهت

دراز است

ازین دنیای تیره و تار به تو پناه اورده ام  پروردگارا یاریم  ده

 و نگذار در باتلاق دنیا فرو روم دلم برایت تنگ است...

دستهایم را بگیر...

  

 

 blue glitter rose flower

دوستت دارم چون از زندگی و دنیا گذشته‌ای

 

دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو را میخواهم و تو نیز مرا می‌خواهی!
دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی!
دوستت دارم، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها،
همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند،
همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود،
دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین

 و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود!

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 2:12 عصر توسط علی رضا| نظر

ای عشق...

اگه به تو دل داده ام منوببخش که ساده ام
اگه به خاک افتاده ام اینو بدون سرخورده ام
هنوزهمون ساده دلم هنوز همون آواره ام
میخوای بدونی چی میگم میخوای بدونی من کیم
یه عاشقم یه عاشقم........
یه عاشقم یه عاشقم........
حرفای من حرف دله
هرچه که هست حقیقته
هستی من تو زندگی این دل با محبته
اگه که من سرخورده ام به تو پناه آورده ام
اگه به خاک افتاده ام ولی هنوز آزاده ام
هنوز همون ساده دلم هنوز همون ازاده ام
میخوای بدونی من کیم میخوای بدونی چی میگم
یه عاشقم یه عاشقم......
یه عاشقم یه عاشقم.....

 

 blue glitter rose flower

 

 در خاطر منی...
ای رفته ازبرم به دیار دور دست
باهرنگین اشک به چشم تر منی
هرجا که عشق هست ،صفا هست ،بوسه هست درخاطر منی
هرجا که بزم هست، زنم جام را به جام
درگوش من صدای تو گوید.....نوش نوش
اشکم رود ز چهره، لب مینهم به جام
شاید روم ازهوش
باور نمیکنی که بگویم حکایتی
آن لحظه ای که جام بلورین به لب نهم درساغر منی درخاطرمنی
برگرد ای پرنده رهیده برگرد
بازا که خلوت دل من اشیان توست
در راه، در گذر، درخانه ،در اطاق، هرسو نشان توست
باچلچراغ یاد تونورانی ام هنوز
پنداشتی که نورتو خاموش میشود؟
پنداشتی که رفتی ویاد گذشته مرد؟
وآن عشق پایدارفراموش میشود؟
نه ای امید من.....
افسونگر من......
هرجا در هرزمان......درهرمکان......
درخاطر منی ....

 

blue glitter rose flower

 زبام چشم زیبایت چورو یا اوج میگیرم
به دریای خیالت موجی ازگرداب میسازم
زنور مهر بردستت،النگوی زرمی اندازم
زابر نقره گون،انگشتری سیماب میسازم
به صحرای نگاهت میفرستم قاصد عشقم
انگاه نامه عشقت زگلها قاب میسازم...

 blue glitter rose flower 

 نشاط انگیزوماتم زائی ای عشق
عجب رسواگرورسوائی ای عشق
اگرچنگ تو باجانی بر ستیزد
چنانش افکنی که هرگز برنخیزد
خوشا ان کس که جانش از توسوزد
چوشمعی پای تا سربرافروزد
خوشا عشق وخوشا نا کامی عشق
خوشا رسوائی وبدنامی عشق
خوشا برجان من هرشام و روز
همه دردوهمه داغ وهمه سوز
خوشا عاشق شدن اما جدائی
خوشا عشق ونوای بی نوائی
خوشا در سوز عشق سوختن ها
درون شعله اش افروختن ها
چوعاشق ازنگارش کام گیرد
چراغ ارزوهایش بمیرد
اگر میداد لیلی کام به مجنون
کجا افسانه میشد نام مجنون
هزاران دل بهرت خون شد از عشق
یکی دراین میان مجنون شد از عشق
دراین اتش هرکس بیشتر سوخت
چراغش درجهان روشن تر افروخت...

 blue glitter rose flower

 

 

 


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 2:1 عصر توسط علی رضا| نظر

رازدل...

 پس از این راز دلم رابه خداخواهم گفت

 شرح هجران تو هرنکته جداخواهم گفت

                              شرح شیدائی ورسوائی خودرابه رهت

                              موبه موبرهمه ارض وسماخواهم گفت

 هر نفس ناله کنم از دل دیوانه خویش

 غصه دل به براهل صفاخواهم گفت

                             تو که مجنونی ومقصودی ومعبودی ولی

                            به رهت شکوه ان جور جفا خواهم گفت

 زدی آتش به دلم جان به فدای کرمت

 غصه جوروجفا به صباخواهم گفت

                                    تا کند شرح پریشانی من را همه جا.....

 

  blue glitter rose flower

 

برهای های گریه من...

  هرشب شراب شعر مرا نوش میکنی        برهای های گریه من گوش میکنی

 برقصه های تلخ من اگاه میشوی             اما مرا دوباره فراموش میکنی

 شبهای بی ستاره مرا؛ستاره ریز            زان چلچراغ دیده خاموش میکنی

 طفل عزیز قلب مرا درشبی سیاه            از نعره های واهمه ،مدهوش میکنی

 من شاعر افسانه سرای نگاه تو              تو، با دیگران دست دراغوش میکنی؟

 ای دستهای عاطفه خیزت آهوروش         مرا اسیر فتنه اغوش میکنی؟

 من به امیدرجعت فردا نشسته ام             اما تویاد دیشب وشبهای دگر میکنی

 هر بند بند شعرامو،ای نداده کام             چون گوهری یگانه درگوش میکنی

 باز فردا مرا چوقصه فراموش میکنی .......  

 

شعله...
یه شعله شکسته
یه شمع رو به بادم
خسته ازاین زمونه
فریاد گریه دارم
شده فضای سینه
سیه چوروزگارم
از همه دل بریدم
دل به کسی ندادم
عاشق شدم به چشمات
دادم دل رو به رویات
رفتی وپاگذاشتی
به سادگی روحرفام
                  با یاد تو همیشه
                                       عمرم تموم نمیشه
                                               تموم زندگیمو به چشمای تو دادم    
 

                                              عمری به پات نشستم دل به کسی ندادم

                                               منتظرم که روزی توباشی درکنارم

عاشق شدم به چشمات
دادم دل رو به رویات
                                              رفتی وپاگذاشتی به سادگی روحرفام
                                              با یاد تو همیشه عمرم تموم نمیشه

  blue glitter rose flower

 


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 1:21 عصر توسط علی رضا| نظر

عشق ریاضی

عزیزم ان هنگام که موازی هم در خیابان مستطیل شکل قدم

 

محبوبم:

 

 من وتو یک عامل مشترکی بودیم که هیچ ریاضی دانی 

 

میزدیم وان هنگام که لبانت با لبان من زاویه منفرجه میساخت      

 

احساس کردم که تجزیه شده ام.

 

نمی توانست مارابه توان برساند .اما وقتی که دراتاق کروی          

 

دنیا روبروی هم ایستادیم احساس کردم که تو مرکز دایره هستی

 

ومن با تو مماس شده ام وعامل مشترکی بوجود اورده ایم .

 

حالا تورا به اندازه تمامی خطوط دنیا دوست دارم وچون دایره

 

بدورت میگردم همچون ماهی که بدور زمین میگردد.

 

بیا دوستیهایمان را درهم ضرب کنیم ،محبت هایمان را با هم

 

جمع ،قهرکینه را ازهم کم ودوری ومحنت را به زیر رادیکال بکشانیم.

 

 

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 1:12 عصر توسط علی رضا| نظر

 

جمله....

     

 1000بار900جمله عاشقانه رادر800 جای

مختلف به700زبان مختلف به پیش 600نفر

 مطرح کردم 500نفر از انها انرا به 400 زبان 

مختلف در 200 برگ ترجمه کردند...100نفردر

90روز،روزی80مرتبه انرا  برای خودشان تکرار

 کردند که خوشبختانه تو یکی از انها بودی..

30تای انرا اموختی .درعرض20روز10بار ازتو

سوال کردم .8 مرتبه به 7سوال من6جواب در

فاصله 5 روز دادی .4مرتبه در3جای مختلف

دعوتت کردم.دراخر 2ساعت پیشت خواهش

 وتمنا کردم تا اینکه 1بار گفتی:

                                                دوستت دارم

  خواهم آمد...

به سراغ توشبی خواهم آمددست مهربان تو را خواهم گرفت و همچون عروس عشق

 تو را باخودخواهم برد.به کدامین دیار؟ به همان دیاری که پر از لاله های عشق است

 وپروانه های مهربانی در هوای آن به پرواز در می آیند زیر چتر زندگی می نشینیم واز

اینده ای روشن صحبت خواهیم کرد اینده ای که پرازسپیدی وروشنی است.

  به سراغ توشبی خواهم آمد با دلی خسته ازغم گذشته وچشمی  خیره به اینده تو

 رادراغوش کشیده واز لبانت بوسه عشق بر خواهم چید.حصاری از عشق به دور تو

 خواهم کشید وتورابر  برگ هر گلی خواهم کشید تا باهرنفسم تورادر اعماق جانم

  حس کنم.

 به سراغ تو شبی خواهم امد می دهم دل به دل قصه تو قصه غصه تنهایی تو،بارغم

 های تورابه دوش خواهم کشید تاخسته توشوم ودرکنارتوارام بگیرم . منتظرم باش

به سراغ توشبی خواهم امد...........

 زندگی ....

 زندگی گل زردی است به نام غم

 آیینه شکسته ایست به نام دل

 مروارید غلطانی است به نام اشک

 وسرانجام فریاد بلندی است به نام آه من عشق رادرتو، تورادردل ودل رادر کناردل

    تو دوست دارم

  روی برف نوشتم آب شد

 روی خاک نوشتم پاک شد

 برای همیشه روی قلبم نوشتم دوستت دارم

                                                        این را از روی آیینه قلبم بخوان .....

دوست داری عروس بشی...

 ببینم دوست داری عروس بشی؟

 عروس حجله روشن ستاره ها بشی؟

 دوست داری با بال عشق وآشتی پربگیریم؟

 بریم اونجاکه محبت میجوشه؟

 شادی گمشده مون روبازازسر بگیریم؟

 دوست داری خونه ارزوی مایکی بشه؟

 هر گوشش یه عالمه صفا باشه؟

 شادی تموم دنیا،دیگه مال ما باشه؟

 قلب من،واسه قلبت بخونه شعرهای خوب

قصه بگه،گریه کنه،قلب توروبخندونه؟

دوست داری عروس من بشی؟

 با من تااون سردریاهای دوربیای؟

 شعرامووصف اون  دوچشم نازت بکنم؟

 زیربارون ستاره های شب زانو بزنیم؟

 تا خود صبح توچشمهای هم نگا کنیم؟

   دوست داری بامن بیای به شهرعشق؟

 اونجا واسه هم غصه بگیم مثل دوهمدل؟

 بیا عروس من بشو تا دیگه جدا نباشیم

 عاشق ومعشوقه بشیم ازهمدیگه رها نشیم.......

 

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 12:39 عصر توسط علی رضا| نظر

 

آرزو...

آرزوداشتم تو با آن دیده گان درخشنده ات که نمونه ای  از صافی   قلب توست عشق مرا بر پایه نا پایداردل بنا ننهی وپیمان مرا با گرهی سست حلقه نزنی ...

آرزو داشتم تودلت رادر گرو عشق دیگری ننهی...امّا...

امّا ای افسونگرسیمن تن من :این سست پیمانی توآتشی بر جانم زد که خا موشی آن  جز سوختن وساختن میسر نیست ...

  آرزو داشتم تو با آن لبان خندانت که نمونه ای از عشق ووفایت بود شعله درخشان آتش عشق مرا که ازدل برمی خاست بر دل نشانی وتاابد حفظ کنی تا حرارت وسوزش آن مانع نفوذ تیرعشق دیگران شود...

 

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 8:2 صبح توسط علی رضا| نظر

  جوانی داستانی بود.....

  جوانی داستانی بود،پریشان داستان بی سرانجامی

  غم اگین قصه تلخی که از یادش هراسانم

 جوانی چون کبوتر بودومن بودم یک طفل کبوترباز

 سرودی داشت ان مرغک......

 که ازبانگ سرودش مست بودم،شادمان بودم

 زشوق نغمه مستانه اونغمه خوان بودم

 نوایی داشت،حالی داشت......

 گه وبی گه با طفل دلم قال ومقالی داشت

 جوانی چون کبوتربودومن بودم یک طفل کبوتر باز

 که او راهرزمان باشوق اب ودانه میدادم

 پروبال لطیفش رابار ها شانه میکردم

 واورا روی چشم وسینه خویش خانه میدادم

 ولی افسوس وصد افسوس.....

 که ان کبوتر یک روزازقفسم دلم پرزد

  زپیشم وهمچون شهابی تند

  بالارفت......

 

 یارم چو گریست اشک او گوهرشد...

یارم چو گریست اشک او گوهرشد

 تا دست به پیکرش زدم مرمرشد

 آشفته شدم،کشیدم اورادرآغوش

 افتاد به پیچ وتاب ونیلوفرشد

 

 روزشب دعامیکردم توروتنهابینم

 

 بگم که آرزومه توباشی واسه همیشه همنشینم

 

 غروب عشق رنگش طلائی است

 

 گرچه اخرش مرگ وجدایی است

  

ای خدا:

 ای راز دار بندگان شرمگینت

 

ای توانایی که برجان وجهان فرمانروایی

 

ای خدا:

 ای همنوای ناله  پروردگانت

 

زین جهان تنها تو باسوز دل من آشنایی

 

اشک میغلتد به مژگانم زشرم رو سیاهی

 

ای پناه بی پناهان:

موسپید روسیاهم

 

بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم

 

تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم.

                                                 خدایا!  

 

به من کمک کن،

به من کمک کن تا عشق او را برای همیشه حفظ کنم،

خدایا!

به من کمک کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمانش

بریزم لطیف ترین کلمات را نثار قلب جوانش کنم.

خدایا به من کمک کن تا در معبد عشق او بهترین و

شیرین ترین دعاگر باشم.

خدایا به من کمک کن تا سرود عشق را به هنگام طلوع

 آفتاب هر بامداد بر لبانش جاری سازم ،آواز عشق را در

گوشش سر دهم ،

خدایا ! بگذار او نیز مرا همچون بتی در معبد عشق

بگذارد و پذیرا شود

blue glitter rose flower


نوشته شده در شنبه 87/1/3ساعت 6:59 صبح توسط علی رضا| نظر

   1   2      >